آوار خانه‌ بی‌بی و دردی که "رسم زمونه" شد؛
قصه رسول نجفیان از کوچه خاطراتش در همدان

عجب زیبا می‌شد اگر رسم قلم و کاغذ این بار تغییر می‌کرد و با هر واژه‌ای که بر کاغذ می‌نشست صدایی نیز برمی‌آمد و "رسم زمونه" راحت‌تر  و عمیق‌تر بر دل‌وجان می‌نشست اما لحظه‌ای می‌توان چشمان را بست و عمق کلماتی را که خاطرات لحظه‌به‌لحظه زندگی را مرور می‌کند، احساس کرد.

به گزارش "همدان نیوز"، در کوچه‌های یکی از روستاهای شهر همدان باد خزان می‌وزد و خاک نشسته بر تسبیح مادربزرگ برمی‌خیزد و همین‌جاست که قصه برگ و باد خزون با حسرتی که از خاطرات بی‌بی جون در دل مانده، ترانه‌ای را در ذهن رسول نجفیان می‌سازد و مردم زمانه را با " رسم زمونه" همراه می‌کند و سال‌هاست که این اثر محبوب و ماندگار با پر کشیدن عزیزانمان در ذهن مرور می‌شود.

حالا نوروز در راه است و شاید در اولین لحظات تحویل سال نو با نگاه به تسبیح و مهر مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان و عیدی‌هایی که از لای قرآن با لبخند به ما هدیه می‌دادند، رسم زمانه  و گذر سریع زمان را بیشتر و بهتر از هر زمان دیگری درک کنیم و شاید در ذهن خود این بیت شعر رسول نجفیان را مرور کنیم: "عجب رسمیه رسم زمونه، قصه باد و برگ خزونه، میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا می مونه"

پایگاه خبری "همدان نیوز"، همزمان با آغازین روزهای سال نو، پا به دنیای کارگردان، بازیگر، خواننده، نویسنده و نوازنده‌ای گذاشته که بیش از تمام این هنرها، نامش با اثر "رسم زمونه" عجین شده و مردم ایران او را با این ترانه ماندگار می‌شناسند.

رسول نجفیان که خود را به نوعی همدانی می‌داند، میهمان "همدان نیوز" است و از خاطراتش در این شهر و دنیای خوانندگی و کارگردانی می‌گوید.

این هنرمند سخنانش را این‌گونه آغاز می‌کند: من در سال 1338 در چهارراه عزیز خان تهران به دنیا آمدم. پدر و مادرم در یکی از روستاهای همدان به نام رباط در منطقه شورین متولد شدند. تبار ما به ایل بختیاری برمی‌گردد که در دوره صفویه به همدان آمدند و در کوه الوند مستقر شدند.

ما طایفه گمار ایل بختیاری هستیم که توسط سه برادر شکل گرفت و مردم اطراف، آن منطقه را گمار می‌دانستند و امروز هم نام خانوادگی بسیاری از افراد روستای رباط، گمار است که همه از ایل‌وتبار ما هستند و به نوعی می‌توان گفت مردم این منطقه از نوه‌ها، نتیجه‌ها، ندیده‌ها و نبیره‌های آن سه برادر هستند.

با توجه به اینکه خواهرم و همسرش در همدان زندگی می‌کردند، زیاد به همدان و روستایمان سفر می‌کردم و مدت زیادی را به‌ویژه در ایام تابستان در همدان می‌گذراندم و تا اندازه‌ای با این شهر و محلات آن آشنا هستم.

از لالایی‌های بی‌بی تا بی‌قراری برای آقا معلم

رسول نجفیان بر آزادگی و شرافت خانواده خود و تأثیری که در رشد و موفقیت او داشتند، تأکید می‌کند: پدر و مادر من انسان‌های شریف و آزاده‌ای بودند. پدرم همیشه تلاش می‌کرد که علاقه‌های خودش را به فرزندانش تحمیل نکند و من با تشویق و پشتیبانی پدرم، علایقم را دنبال کردم. ذوق و علاقه من در خوانندگی از لالایی‌های شروع شد که مادربزرگم در گوشم می‌خواند. بی‌بی گلزار صدای بسیاری خوبی داشت و با صدای زیبایش برایم شعر می‌خواند و همین بهانه و انگیزه‌ای برای ورودم به دنیای موسیقی بود. البته پدرم نیز در این زمینه مرا تشویق می‌کرد. او در همدان با عارف قزوینی و میرزاده عشقی در ارتباط بود و به همین واسطه خانواده ما اهلیت هنر داشت، اما متأسفانه زود از این دنیا رفت و موفقیت‌های مرا ندید. من همزمان با اخذ مدرک لیسانس در رشته روانشناسی، در دوره‌های موسیقی و تئاتر نیز شرکت کردم و با توجه به اینکه ما در ایران مدرک گرا هستیم می‌توانم بگویم سه لیسانس گرفتم.

او اولین معلم را پدر و مادر می‌داند اما به لحظه‌شماری‌هایش برای شروع کلاس آقا معلم روحانی خود اشاره می‌کند و این معلم را عامل ورودش به تئاتر می‌داند: در فاصله سنی 12 تا 15 سالگی و یا فاصله بین مقطع دبستان و دبیرستان معلمی داشتم که روحانی بود و هم داستان‌های مذهبی را ما یاد می‌داد و هم تأکید داشت که این داستان‌ها را در قالب نمایش اجرا کنیم و به‌این‌ترتیب نویسندگی و کارگردانی و بازیگری را تجربه کردم. همین شرایط باعث شده بود که من و همکلاسی‌هایم برای شروع این کلاس لحظه‌شماری کنیم. ایشان همیشه ما را تشویق می‌کردند که تئاتر را یاد بگیریم.

همیشه چهره نورانی معلم روحانی‌ام را در یاد دارم. یادم می‌آید که لبه آستین او همیشه پاره بود، یک روحانی فقیر اما معلمی بسیار بزرگواری که همیشه دعاگوی او هستم. او با برنامه کلاسی خود، تئاتر را در روح و جان ما زنده کرد و من، مرتضی اردستانی و کامران فیوضات از کلاس‌های ایشان به سمت تئاتر رفتیم.

از علاقه جوانان به ابتذال کشورهای یگانه تعجب نکنیم

بسیاری از روحانیون هستند که به تئاتر و سینما علاقه دارند؛ نمی‌توان انتظار داشت که یک روحانی تئاتر اجرا کند اما این عزیزان ازنظر محتوایی می‌توانند حضور خوبی در هنر داشته باشند. هنوز جوانان ازلحاظ محتوایی به ادبیات ما که ادبیات روحانی است پی نبردند و البته تقصیری هم ندارند. ما تعجب می‌کنیم که چرا جوانان ما جذب ماهواره و ابتذال کشورهای بیگانه می‌شوند درحالی‌که ما کم‌کاری کرده‌ایم. امیدواریم به‌گونه‌ای عمل کنیم که حقانیت ادبیات ما که پیر جهان است و حرف برای گفتن دارد روزبه‌روز بیشتر جلوه گری کند و مردم، انسان‌های ارزشمند ادبیات کشور همچون مولانا و فردوسی را بیشتر و بهتر بشناسند.

از رسول نجفیان در رابطه با دلیل شعله زدن شوق و علاقه موسیقی در وجودش و تلاش او در این عرصه می‌پرسم و او این‌گونه پاسخ می‌دهد:

غمی که بی‌بی در لالایی‌هایش در گوشم میخواند

همان‌طور که گفتم مادربزرگم  در روستای رباط زندگی می‌کرد و خانواده‌اش را در قحطی از دست داده بود. بی‌بی گلزار غم خود را با صدای زیبایی که داشت، با زبان فرسی و ترکی در گوشم می‌خواند و وقتی بزرگ شدم فهمیدم که بعضی از این شعرها از اشعار مولانا بود.

پدرم نیز به‌واسطه ارتباطی که در همدان با عارف قزوینی داشت از اشعار او برایم می‌خواند که در ذهن من ماندگار شد. اشعاری از عارف را در رادیو می‌خواندم و از من می‌پرسند که چطور این اشعار را یاد گرفته‌ای چون تابه‌حال جایی پخش و یا منتشر نشده است. مادربزرگ و پدرم، ذوق و علاقه شعر و موسیقی را در من زنده کردند و با علاقه‌مندی موسیقی را دنبال کردم هرچند حرفه‌ای کار نمی‌کردم تا اینکه شعر "رسم زمونه" را سرودم و مردم ایران پیش از اینکه مرا به‌عنوان کارگردان و بازیگر بشناسند به‌عنوان خواننده و سراینده رسم زمونه می‌شناسند .

آوار خانه کودکی‌ها و دردی که "رسم زمونه شد"

رسم زمونه یک لطف و فیض الهی بود که در فاصله بین 25 تا 30 سال پیش در اوج خلأ عزیزانم(پدر و مادربزرگم) که از دستم رفته بودند و با مرور خاطرات کوچه پس‌کوچه‌های همدان و تهران، سرودم.

من سال‌ها به خانه‌ای که به خرابه تبدیل‌شده بود، می‌رفتم و آن را زیارت می‌کردم اما وقتی به خانه‌ای که کودکی‌ام در آن گذشته بود، رفتم و دیدم خانه تخریب و از نو ساخته‌شده چنان دردی بر من استیلا یافت که "رسم زمونه" بی‌اختیار به ذهنم خطور کرد. می‌خواستم این حس را منتقل کنم که آن خانه و کوچه چه شد و آدم‌های آن کوچه و خانه کجایند؟ می‌خواستم بگویم که فقط خاطرات می‌ماند و همه از بین می‌روند.

ابیات اشعار حافظ  ازجمله "نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر، جدال بر سر عمر دون مکن درویش"، "بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر، که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند" و ابیات اشعار فردوسی همچون "به نیکی گرای و میازار کس، ره رستگاری همین است و بس" و "نباشد همی نیک و بد پایدار، همان به که نیکی بود یادگار" بن‌مایه‌هایی برای سرودن "رسم زمونه" بود.

اگر بخواهم بگویم کدام بیت "رسم زمونه" را بیشتر می‌پسندم مثل این است که بگویم کدام یک از اعضای بدنم را بیشتر دوست دارم چراکه همه اعضای بدن  ضروری هستند. ابیات این شعر اعضایی هستند که هرکدام یک‌گوشه از مفهوم را نقل می‌کنند اما ترجیع‌بند " کجاست اون کوچه، چی شد اون خونه، آدماش کجان خدا می دونه" را بیشتر از دیگر ابیات دوست دارم.

یکی از اساتید رسول نجفیان در موسیقی عاشق حیدر همدانی بوده که در رابطه با او می گوید: این روحانی بزرگوار در شرایط عجیب و غریبی نواختن تار را به من آموخت که البته باید تأکید کنم که با عاشق حیدر که در همدان معروف بود و از نوار کاست‌های او برای یادگیری موسیقی استفاده می‌کردم، متفاوت است.

ما به‌طور معمول روحانی را کسی می‌دانیم که لباس روحانیت بر تن دارد درحالی‌که لباس‌ها نشان‌دهنده وجه درونی انسان‌ها نیست. عاشق حیدر، عزیزی بود که لباس روحانیت می‌پوشید و درعین‌حال به موسیقی علاقه‌مند بود. او در آموختن  موسیقی عرفانی به من تأثیر بسیاری گذاشت.

داستان زباله‌های12 قرانی و تفسیر اشعار مولانا!

دیگر استاد من در تهران مردی بود به نام آقا مهدی که زباله جمع می‌کرد و می‌فروخت و از این طریق امرار معاش می‌کرد و وقتی درآمدش به ۱۲ قران می‌رسید بارش را می‌بست و معتقد بود که بیش از آن حرام است حتی اگر الماس هم پیدا می‌کرد ۱۲ قران خودش را می‌خواست. او تمام حافظ و مولانا را حفظ  بود.

من در مدرسه علمی ادبی بدیع‌الزمان فروزان‌فر تحصیل می‌کردم و آقا مهدی در زیرزمین یک خرابه در نزدیکی مدرسه زندگی می‌کرد. من بیش از اینکه از مدرسه ادبیات یاد بگیرم از آقا مهدی می‌آموختم. مدیر مدرسه به من می‌گفت که حق نداری با این انسان رفت‌وآمد کنی چون او سیاه‌چرده، بد اخم، ولگرد و کارتن‌خواب است و نباید با او در ارتباط باشی اما او انسان بسیار بزرگواری بود که در جمع مردم زندگی می‌کرد و باکسی جز در موارد ضروری حرفی نمی‌زد.

هرروز از ساعت 5 تا 7/30 صبح که زنگ مدرسه می‌خورد، به قهوه‌خانه می‌رفتم و کنار آقا مهدی از او شعر می‌آموختم و او به من یاد می‌داد و یاد می‌داد. هر شعر و هر آیه‌ای از قرآن را که می‌خواند تفسیر می‌کرد.

از او در مورد همدان و شناخت مردم دیگر استان‌های کشور در مورد این شهر می‌پرسم که با تعاریف رسول نجفیان از همدان، می‌توان به تعصب و علاقه او به این شهر پی برد.

گنجینه‌ای از هویت همدان در گنج‌نامه

نجفیان می گوید: همدان نه‌تنها در ایران بلکه در خارج از کشور به‌عنوان یک کشور کهن‌سال به لحاظ بناها، اشیاء باستانی و ابزار و ادوات معروف است و به نوعی کهن‌ترین کشور دنیا به شمار می‌رود. همدان در مقابل کشورهای بی‌هویت  و مبتذلی است که بیش از 200 سال قدمت ندارند و برای خود اعتبار می‌تراشند. در همدان اگر گنجنامه را ببینیم همه‌چیز در آن مشخص است و می‌توان به قدمت دیرینه این سرزمین پی برد. همدان مردمان اصیل و فهیم دارد و علاوه بر ابزار و ادوات و بناها، هنرمندان و ادبیاتی دارد که نسل به نسل و سینه‌به‌سینه منتقل‌شده است.

مجنون با کمک مسئولان به لیلی نمی‌رسد!

او به حمایت مسئولان از هنرمندان می‌پردازد و تأثیر حمایت آن‌ها بر پیشرفت هنرمندان را محدود می‌داند.

این هنرمند همدانی معتقد است که هیچ هنری نبوده که به‌واسطه حضور و یا عدم حضور مسئولان، تجلی پیداکرده است. هنرمند نباید نگاهی به مسئول و توجه او داشته باشد و باید هنر خود را تا مرز مرگ ادامه دهد چون هنر برای او تقدس است. درست مثل‌اینکه بگوییم اگر مجنون می‌خواهد به لیلی برسد باید مسئولان کمک و تلاش کنند تا مجنون به عشق خود برسد. مجنون سوار شتر می‌شود و به سمت لیلی می‌رود و همین باید برای هنرمند درس باشد. هنرمند وظیفه دارد که بسوزد و هنر خود را بسازد.

البته مسئولان نیز باید حمایت داشته باشند و در مواردی می‌توانند به هنرمند توانمندی که شاید بضاعت مالی چندانی برای عرضه هنر خود ندارد کمک کنند که اگر انصاف را در نظر بگیریم در این موارد حمایت نیز صورت گرفته و مسئولان مقابل هنر قرار نگرفتند. درهرصورت هنرمند نباید توجهی به این مسائل داشته باشد و باید با تمام توان خود هنرش را دنبال کند. عارف قزوینی هنرمندی بود که روزهای پایانی عمر خود را با گرسنگی دست‌وپنجه نرم می‌کرد اما تحت هر شرایطی کارش را انجام می‌داد.

در مواردی نیز مسئولان از هنرمندان حمایت می‌کنند اما وقتی آن هنرمند جان خود را از دست می‌دهد هنرش نیز با او دفن می‌شود بنابراین به اعتقاد من هنرمند باید تلاش خود را انجام دهد تا هنرش به بطن اقشار و توده‌های مختلف مردم نفوذ کند و هنر او کارایی داشته باشد مثل مولانا. هنر هنرمند باید دل را صیقل بدهد و کینه‌ها و زنگارها را از دل بشر دور کند. هنر باید طوری روح و دل انسان را صیقل دهد که همچون روح و دل علی (ع) بدرخشد.

اینکه هنرمندی بگوید چون مسئولین از او حمایت نکردند به مرز نابودی رسیده برای من قابل قبول نیست و این استدلال را نمی‌پذیرم.

علاقه‌ای که دغدغه‌هایم را کارگردانی می‌کند

رسول نجفیان از اولویت علاقه‌مندی‌هایش می‌گوید: من همواره کارگردانی و موسیقی را بیش از هر چیز دیگری دوست داشته‌ام. کارگردانی به لحاظ اینکه آرزو دارم تمام داستان‌های شاهنامه و مثنوی مولانا را به تصویر بکشم که البته پنج داستان مهم شاهنامه را تاکنون به تصویر کشیده‌ام. کارگردانی را فرای همه دغدغه‌هایم دوست دارم چون هم موسیقی، هم تئاتر، هم نویسندگی و هم تمام دغدغه‌های ذهنی مرا در بر می‌گیرد.

از او در رابطه بااینکه هنرش در برخی فیلم‌ها به نام خودش ثبت نمی‌شود، می‌پرسم و نجفیان این‌گونه پاسخ می‌دهد: من با کارگردانان جوانی که چندان با دکوپاژ آشنایی ندارند همکاری می‌کنم و در مواردی نیز نویسندگی انجام می‌دهم تا این جوانان بتوانند کار را ادامه بدهند و اصراری ندارم که نام من نیز در اثر آن‌ها به‌کاربرده شود چون اعتقاددارم که جوانان ما باید کار را آغاز کنند و ادامه بدهند همان‌طور که عزیزانی نیز بوده‌اند که مرا کمک کرده‌اند تا پیشرفت کنم.

من کتاب و نوار موسیقی "الفبا را با شعر و موسیقی به کودکانمان بیاموزیم" را با استفاده از تخصصم در روانشناسی منتشر کردم به‌طوری‌که انسانی که سواد ندارد وقتی نوار را گوش می‌کرد و کتاب را می‌خواند به‌راحتی الفبا را یاد می‌گرفت و شعر و موسیقی در یادگیری او تأثیر زیادی می‌گذاشت.

وقتی سوداگری نام مرا از "حسن‌کچل" حذف می‌کند

ترجمه اثر پینوکیو و نوشتن کتاب حسن‌کچل را هم در سابقه نویسندگی خود دارم که هنوز هم به فروش می‌رسد اما متأسفانه نام من از این داستان‌ها حذف‌شده و شاید به دلیل سوداگری ناشر است هرچند ناشر اصلی در ایران نیست و ناشر فعلی شاید از این موضوع نگران است که من ادعایی داشته باشم و مبلغی از آن‌ها بخواهم چون این داستان‌ها هنوز پرفروش است.

از وقتی‌که نام من از کتاب حذف‌شده به‌شدت معترض هستم و این کار بدون رضایت من انجام‌شده است اما بااین‌وجود خوشحالم که اشعار و نوشته‌های من به گوش مردم برسد همان‌طور که اجر تلاش من برای آموختن الفبا به کودکان به خودم برمی‌گردد.

رسول نجفیان برخلاف بسیاری از هنرمندان به‌خوبی به سؤالات خبرنگاران و رسانه‌ها پاسخ می‌دهد و همین بهانه‌ای است که از او در رابطه با علت برقراری ارتباط با رسانه‌ها و فرار دیگر هنرمندان از خبرنگاران سؤال کنم که در این رابطه می گوید: من سال‌ها در مجله فیلم، طنز می‌نوشتم و با رسانه در ارتباط هستم و خودم را با رسانه نزدیک می‌دانم اما بارها دچار دردسرهایی شدم که دیگر هنرمندان نیز دچار همان ماجراها شده‌اند. در مواردی خبرنگار یا روزنامه‌نگار برداشت شخصی خود را از سخنان فرد مصاحبه‌شونده دارد و همین موضوع مشکلاتی را ایجاد می‌کند که شاید یک هنرمند باید سال‌ها تلاش کند تا اثر سخنانی که از زبان او و با برداشت اشتباه منتشرشده، پاک شود.

امیدوارم به‌روزی نرسیم که خدا را هم تحویل نگیریم

بارها نیز به ما تأکید شده که پاسخگوی سؤالات خبرنگاران نباشیم اما از طرفی دیگر نیز می‌توان ارتباط هنرمندان با رسانه‌ها را بررسی کرد. ما هنرمندان معروف شدن خود را مدیون رسانه‌ها هستیم چه‌بسا هنرمندی پیش از اینکه شهرت داشته باشند منتظر این است که رسانه‌ای با او گفتگو کند تا به مردم معرفی و به نوعی معروف شود اما پس از شهرت نه‌تنها به روزنامه‌نگار توجهی ندارد بلکه هیچ‌کسی را تحویل نمی‌گیرد. امیدوارم به‌روزی نرسیم که خدا را هم تحویل نگیریم!

یکی از آخرین پرسش‌های من از رسول نجفیان این است که بهترین یادگاری او برای مردم چیست؟

او می گوید: شگفت‌زدگی من این است که بسیاری از هنرپیشه‌های معروف در روستاهای دورافتاده شناخته‌شده نیستند اما با لطف خداوند این افتخار را دارم که در دورافتاده‌ترین روستاهای ایران "رسم زمونه" و درنتیجه مرا می‌شناسند و خوشبختانه همین شعر و ترانه تا امروز سه اعدامی را نجات داده است. مرا به خاطر این شعر می‌شناسند و تأکید می‌کنم این فیض و لطف الهی بود که این اتفاق بیفتد. آرزو دارم این کار من همچنان که در گوشه گوشه کشور که شاید مردم خود مرا نمی‌شناسند و ترانه‌ام را به خاطر سپرده‌اند، ماندگار باشد. در موارد بسیاری اگر عزیزی از جمع خانواده‌ای می‌رود این شعر در ذهن آن‌ها مرور می‌شود و امیدوارم "رسم زمونه" همچنان هم شور داشته باشد و هم شعور.

خسیس باشیم!

آخرین جملات خالق اثر محبوب "رسم زمونه" و گفتگوی صمیمانه "همدان نیوز" با رسول نجفیان به آرزوهای نوروزی او برای مردم همدان و ایران ختم می‌شود.

من همیشه این شعر حافظ را می‌خوانم هرچند شاید ظاهر غم‌انگیزی داشته باشد اما باطنی پر از امیدواری دارد.

"نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است

حیف باشد که تو از این‌همه غافل باشی"

قدر زندگی را بدانیم و بدانیم که عمر جاویدان نداریم. زندگی ما موقتی است و این زندگی موقتی ارزش انجام بسیاری از کارها را ندارد. باید با دو دست زندگی را بچسبیم و وقت را غنیمت بدانیم حتی ثانیه‌ها را در نظر داشته باشیم. خساست ویژگی اخلاقی خیلی بدی است اما خسیسی در زمان بهترین نعمت است و امیدوارم خداوند این خساست را درگذشت زمان و ثانیه‌ها به همه عطا کند.

گفتگو: فرشته اکبری