Back شما اینجا هستید: صفحه اصلی یادداشت جاده یک طرفه به خاک رسید

بغض پاییز در باشکوه ترین کنسرت مرتضی پاشایی؛
جاده یک طرفه به خاک رسید

سرطان پس از دو سال رقابت با مرتضی پاشایی مغلوب این جوان هنرمند شد و او را با افتخار در قلب هوادارانش ماندگار کرد.

به گزارش خبرنگار "همدان نیوز"، امروز با شکوه ترین کنسرت مرتضی پاشایی با حضور دوستدارانش برگزار شد و مرتضی برای آخرین بار روی دستان عاشقانش ترانه خداحافظی را زمزمه کرد.

وقتی از کسی که تک تک واژه های ترانه هایش حرف از احساس می زند می نویسی باید کلمات و جملات سنگین را فراموش کنی و با احساس از احساس حرف بزنی، از کسی که در آخرین روزهای عمرش هنوز به این فکر می کرد که روی سن با تشویق هوادارنش کلاه از سر بردارد و بر احساس هوادارانش تعظیم کند؛ از کسی که شاید زیاد بودند کسانی که او را نمی شناختند اما پس از شنیدن خبر پروازش به سمت خدا، اشک بر گونه هایشان جاری شد.

مرتضی پاشایی ماه عسل امسال مان را با خودمانی هایش با خدا عسل کرد و درد دلهایش را به خدا گفت، دیگر گریه نکرد و حوصله کرد و همه چیز را به او سپرد و دلش به خدایش گرم شد اما دریغ از زنده به گور کردن های گاه و بی گاه برخی ها که دلش را به درد آورد و دریغ از اینکه همین برخی ها از زبان مرتضی نشنیدند که " نگو دیگه آب از سر من گذشته، مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته" اما آنکه عاشقش بود صدایش را شنید که می گفت" تحمل نداره نباشی، دلی که تو تنها خداشی" و او را در آغوش گرفت.

چند سال پیش صدای پر احساس مرتضی نسخه ای آرام بخش برای خانواده ناصر حجازی بود و شاید آن روزها به این فکر نمی کرد که هوادارانش ترانه آن روزهای او را خیلی زود برایش می خوانند و همه با هم می گویند: "دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی" یا " دنیا چه بی رحمی آخه تنهایی زوده" یا " خدا ببین چه جوری داره میره"

جمع شمع به دستانی که پس از خواب آرام مرتضی پاشایی در همه شهرها ترانه هایش را زمزمه می کردند شاید برای بسیاری از رهگذران عجیب بود که چرا مرگ یک نفر تا به این اندازه می تواند اثرگذار و غم گداز باشد اما او با رفتنش ثابت کرد که: "عشق یعنی این، لحظه های خیلی خاص، که خدا هم فکر ماس، که همه دنیا اینجاس".

خیلی ها هم بودند که خاطراتشان را با مرور صدای مرتضی مرور می کردند و یک لحظه فارغ از همه چیز به فکر حرف های جدید و ترانه های جدید او بودند اما با یک چشم بر هم زدن یادشان می آمد که" تو رفتی و شبی تاریک و خاموش، تب بغضی منو گرفت در آغوش".

مرتضی پاشایی ماه ها را با درد پشت سر گذاشت اما آنطور که شنیدیم اجازه خودنمایی درد را مقابل چشمان پدر و مادرش نداد و با چشمانش به مادرش فهماند که"نشد گریه کنم پیشت، نخواستم بدشه رفتارم، نمی خواستم بفهمی تو، که من طاقت نمیارم" و امروز هم از پدرش می خواهد که خیالش از جای پسرش راحت باشد و می گوید" شاید بپرسی از خودت، کجامو در چه حالی ام، برای دلخوشیت می گم، خوش باش عزیزم عالی ام" اما به این فکر نکرد که عزیزانش با او حرفها دارند و گلایه هایشان را اینگونه مطرح می کنند که "چطور دلت اومد بری، بعد هزارتا خاطره".

او با سرطان هم حرف داشت و از او می خواست که "نگام نکن بذار دلم بمونه روی پاهاش، فقطه یه ذره آخه مهربون باش" اما مهربانی برای غول بی شاخ و دم سرطان معنایی نداشت.

شاید با خاطراتی که در ذهن هوادارانش ماندگار کرد 30 سال و 3 ماه و3 روز زود بود تا فعل مضارع هستن را به فعلی ماضی بودن تبدیل کند و امروز دوستدارانش به جای "یکی هست" بگویند "یکی بود" ولی همین هواداران می دانند که "اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم".

اما مرتضی پیش از رفتنش خودش را به مردم معرفی کرد و گفت: " من اونیم که سایه هم نداشت، دلش رو توی کوچه جا گذاشت، همون که تو دلش غمارو کاشت، غیر از این سکوت چیزی برنداشت"،" صدام که سر به آسمون کشید، دلای عاشقو به این جنون کشید...".

این روزها زیاد بودند کسانی که در غم از دست دادن مرتضی پاشایی با خانواده اش شریک شدند و می گفتند" این روزا سخت تر از اینه که باور کنی"، اما امیدواریم یاد این هنرمند جوان و محبوب در اذهان دوستداران هنر زنده بماند و نام مرتضی زیر خاطرات خاک نخورد و باشند کسانی که در سالهای آینده می گویند: "باز خاطرات تو همین حوالیه، حالم همینه و یه چند سالیه جای تو خالیه".

روحش شاد، یادش گرامی.

یادداشت: فرشته اکبری

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن