روایتی از زندگی حسین محب اهری؛
دلی شیشهای، نگاهی گرم
- توضیحات
- منتشر شده در دوشنبه, 14 تیر 1395 16:27
- نوشته شده توسط فرشته اکبری
یکی از دلایلی که سالها در هنر سینما دوام آوردم و سختیهای ناشی از آن را تحمل کردم برخورد و زندگی تنگاتنگ با آدمهای مختلف این کار در طول ساخت یک فیلم سینمایی یا سریال است و زندگی با آدمهایی با تربیتها و روحیههای متفاوت. که اکثریت از منظر و نگاه خود به دنیا و زندگی به نوعی وابستگی دارند و البته درصدی هم هستند که یک طور دیگر به این قضیه مینگرند و حتی هیچ وابستگی ندارند.
بسیاری را دیدهام که در ظاهر امید را چاشنی بهتر زندگی کردن مینمایند... ولی در عمل اعتقادی بدان ندارند ...
در طول سالها عکاسی و فعالیت در سینما بسیاری از آدمها و هنرمندان شکار لنز و دوربینم شدهاند. بعضی اوقات به فریمهای ثبت شده از آنان نگاهی میاندازم و با خود فکر میکنم که تفکر، اندیشه و نگاه این دوستان به زندگی تا چه حد در سبک و شیوه زندگیام تاثیرگذار بوده و آیا توانستهام به درستی و درک صحیح از تجربیات آنان استفاده نمایم یا خیر؟
انسانهایی با درصد کم را هم دیدهام، چه در کار هنر و چه در غیر. که با قدرت و انرژی خاصی که دارند بر تک تک سلولهای مغز شما اثر میگذارند و کلا نگاه و حس دیگران را به زندگی و دنیا تغییر میدهند و به عبارت دیگر صدای نبض آنان را از فرسنگها دورتر میتوان شنید و وجود آنان را حس کرد...
ای کاش با تیزبینی این انسانهای والا را میدیدیم و از آنان میآموختیم تا بقیه عمر را در آسودگی و آرامش خاطر به سر ببریم.
بعد از گذشت سالها یکی از قسمتهای بزرگ زندگی هنریام. همکار شدن با یکی از این انسانهای والا و بزرگ میباشد. چند ماهیست که در سریال «علی البدل» همکاری با حسین محب اهری را تجربه مینمایم. همانطور که میدانید او سالهاست درگیر مبارزه با بیماری سرطان است و متاسفانه این روزها این بیماری حادتر از گذشته شده و این دوست عزیز را بیشتر درگیر خود کرده.
در یک گروه پنجاه نفره همه مبهوت روحیه بالا و نشاط و انرژی او شدهاند و ایشان به خودی خود برای این گروه الگویی شده است. در طول این مدت سعی کردهام از او بیاموزم ...چطور باید مبارزه کرد و خود را به انرژیهای منفی نسپارد...از او بیاموزم چطور باید با همه مشکلات لبخند زد. مهربانی کرد. عشق ورزید و عشق ستاند....
در او انگیزه را به معنای واقعی کلمه دیدم. انگیزهای که او را از تهران و دوران مداوا به روستاهای اطراف همدان میکشاند و به طرز عجیبی .. با عشقی از جنس الهی نقش خود را با انرژی و هر انچه زیباتر اجرا مینماید و حتی علاوه بر بیان دیالوگهای خود ..دیالوگهای مربوط به نقشهای مقابل را حفظ میباشد و به خوبی بیان مینماید و بعد از کات دادن کارگردان همان لبخند گرم و نگاه مهربان خود را حفظ مینماید...
هرگاه کسی حال او را جویا میشود با دلی وسیعتر از دریا. خدا را شاکر میشود.
او درک کرده که هر آنچه خداوند در سرنوشت ما رقم زده را باید پذیرفت و با انعطاف قبول کرد و تن در داد....
خوشحالم در زندگی حرفهایم سبک و شیوه و نگاه این هنرمند را دیدم تا شاید در زندگی شخصیام به کار بگیرم .
نتیجه میگیرم در هر شرایطی میتوان عاشق بود و با عشق و انگیزه زندگی کرد.
از خداوند مهربان برای این عزیز آرزوی سلامتی روز افزون را مسئلت دارم.
10 تیر ماه فریمی را با این حس و حال و برای او ثبت کردم و دلنوشتهای که همان برگ سبز و تحفه درویش...
تو یک رویایی .رویایی دست نیافتنی ...
تو همانند سرابی.سرابی از جنس حقیقت...
تصویرت را در آسمان ابی میبینم و بدان نفسی عمیق میزنم.این گونه مهمان خونم میشوی تا شاید کمی بیشتر بمانی...
عمق نگاهت به زیبایی نجوای زنبور عسل با گل سرخ...و دستانت به بلندای دماوند میماند...
روحت به بزرگی همه نعمتهای خداوند و دل شیشهایت جولان گاهی برای همه مهربانیها ...
موی سپیدت.ادامه بغض کهنهایست که سالها گلویم را میفشارد...
تو بمان و نیز تنها تو بخوان...
چگونه در برگ تقدیرم این چنین جای گرفتی...
تو بمان و نیز و تنها تو بخوان ..............
یادداشت از نادر فوقانی: عکاس