سکانس 1395؛
صدا، دوربین، حرکت

عمرمان به این قد نمی دهد که بگوییم یادش بخیر 1395 سال گذشت اما اگر به این فکر کنیم که هزار و سیصد و نود و پنجمین قله را در تقویم ایرانمان فتح می کنیم و با کمک تکنولوژی قرن، دوربین به دست گرفته و لحظه تحویل سال نو در کنار خانواده هایمان عکس سلفی می گیریم، جای 1395 بار شکر خداوند به جای تمام ایرانیانی است که بهار را سینه به سینه و نسل به نسل به دست ما سپرده اند.

باز هم طبیعت رخت و لباس نو خریده و منتظر شنیدن صدای «یا مقبل القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال» است و چیزی نمانده تا خداوند در اولین لحظه سال نو صدایمان بزند و صدا، دوربین، حرکت و ... شروع سکانس 1395.

همینجاست که شمع سال 94 را با تمام خاطرات تلخ و شیرینش فوت کنیم و آخرین عکس امسال را به آلبوم خاطراتمان اضافه کنیم؛ همینجاست که باید همچون برفی که با فرا رسیدن بهار، آب شد فکر اقساط عقب افتاده وام‌هایمان، گرفتاری اقتصادی هر روزمان، بدخلقی های خود و اطرافیانمان، دویدن و پشت درماندن‌هایمان، قول دادن و بدقولی هایمان، پشت در مدیر و مسئول نشستن ها و خمیازه کشیدن هایمان و تمام اتفاقات سخت و تلخ سال را از ذهن بیرون کنیم و با رسیدن سال نو از خداوند بخواهیم که خط قرمزی بر تلخی هایمان بکشد و به نقطه ای برسیم که گویا نوزادی هستیم که در سال 1395 چشم به روی دنیا باز می کنیم؛ البته مرور لبخندهای امسالمان موهبتی است که باید اینبار از خدا بخواهیم فراموشی را از ما دور کند و تکرار لبخندهایمان شروعی باشد برای تکرار روزهای خوب.

این روزها در بین لحظه ها و ثانیه های شلوغی که همه از هیچ تلاشی برای خریدهای عید و خانه تکانی‌های سالی یکبار دریغ نمی کنند و وقتی از بالا به شهر نگاه می کنی همه در حال دویدن هستند و خیابانها را به خطوط متقاطع تبدیل کرده‌اند، باید در ذهن خود زمین سبزی را رسم کنیم، در نقطه پنالتی بایستیم و به این فکر کنیم که چند توپ به سمت تور دروازه در چنته داریم؟

باید حواسمان به ساعت هم باشد که داور کی سوت پایان را می زند و چقدر فرصت داریم که توپ را به سمت دروازه هدف بگیریم؟؛ باید لحظه ای چشمانمان را ببندیم و به این فکر کنیم که در دویدن های هر روزمان و تنگنای سخت اقتصادی که روزبه روز بیشتر از قبل گریبان همه را می گیرد و قدرت تفکر به مسائل مختلف را به حداقل می رساند، چگونه می توانیم به اهدافی برسیم که شاید هنوز ترسیمشان نکرده ایم؟

شاید با نزدیک شدن به واپسین لحظات سال نو و مرور روزهایی که گذشت، به این نتیجه برسیم که امسال هم با سالهای گذشته فرقی نداشت و نود و پنجمین سال این سده نیز روزهایی را به ارمغان می آورد که در گذشته تکرارش کرده ایم اما شاید تحویل سال 95 نقطه شروعی باشد برای تمام روزهایی که برایش لحظه شماری می کنیم اما دست زیر چانه گذاشته ایم تا یک نفر بگوید: صدا، دوربین، حرکت... و فیلم زندگی ما در سال جدید شروع و همچون سالهای قبل کارگردانی شود.

حالا ما هم در شهرمان همدان در انتظار بهار نشسته ایم تا شروع کنیم تحولی را که در لحظه تحویل هر سال تصمیمش را گرفتیم و با گرمای تابستان و خزان پاییز و کولاک زمستان از خاطرمان رفت اما همان افکار دوباره با شنیدن نام عید در ذهنمان همچون پاندول ساعت به نوسان افتاده است.

در آخرین سکانس سال بازهم به یاد همان کسانی می افتیم که بهاران را برای ما به یادگار گذاشته اند و شاید در ذهن آنها هم حرفی یا حدیثی و یا شعری با این مضمون نقش بسته بود:

دنیا گذرد، محنت دنیا گذرد

چون باد صبا از لب دریا گذرد

بگذار بهار آید و عیشی بکنیم

صدسال بهار آید و بی ما گذرد

یادداشت: فرشته اکبری