Back شما اینجا هستید: صفحه اصلی خبر فرهنگی - هنری - مذهبی چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟

چرا میرزاده عشقی را ترور کردند؟

92 سال پیش در یکی از روزهای گرم تابستانی تیرماه در تهران میرزاده عشقی، روزنامه نگار و مدیر نشریه قرن بیستم، به دستور رییس اداره تامینات نظمیه ترور شد.

به گزارش "همدان نیوز"، مرگ عشقی از آن زمان تاکنون به یکی از نمادهای آزادی بیان در دوره های مختلف تبدیل شد. عشقی چند بار در طول عمرش سراغ روزنامه رفت.

اول بار روزنامه ای را در همدان منتشر می کرد که با نام «عشقی» که چندان نپایید. اما در فواصل روزنامه نگاری بین همدان و استانبول و تهران در رفت و آمد بود. او در روزنامه ها و مجلات مطالبی می نوشت که عمدتا موضوعشان اجتماعی بود. مهم ترین روزنامه ای که در آن می نوشت و خودش هم منتشرش می کرد، روزنامه «قرن بیست» بود؛ روزنامه ای با قطع بزرگ و در چهار صفحه. عمرش خیلی کوتاه بود.

قرن بیستم، که چند سالی است عمرش به سر آمده، برای شاعران ایرانی پر بوده از حادثه های غریب و تجربه های جدید. درست است که تا یک سده قبل در این سرزمین آن چه فراوان بود، شاعر بود و دیوان شعر، اما نه آن شاعران مردمی بودند و نه شعرشان. مرادم از شاعر مردمی و شعر مردمی آن چیزی نیست که در این سال ها در دهان سیاست بازان افتاده است. مرادم این نیست که شاعر الزاما باید در بین مردم بپلکد و با آن ها هم کاسه شود تا به او شاعر مردمی بگویند.

مرادم این است که مردم، زبان و حرفشان را بفهمند. البته مفهوم «فهمیدن» هم در نیمه دوم قرن بیستم با نیمه اول، تفاوت ها دارد. در نیمه دوم قرن بیستم رسانه ها و حکومت ها آن اندازه ذوق و سلیقه ملت ها را دستکاری کرده اند و به ابتذال کشانده اند که رغبت به «هنر جوادی» به اوج رسیده است. اما مرادم از «فهمیدن» زبان ادبی شاعران و نویسندگان عصر مشروطه در مقایسه با آثار گذشتگان آن هاست.

عشقی و عارف و ایرج و دیگران زبانی را به کار بستند که اگر کسی آن ها را بلند بخواند، برای بی سوادان هم قابل فهم است. در همان آغاز قرن بیستم و قبل از آن، آن چه در مکتب خانه به ایرانی ها می آموختند، «گلستان» بود و «بوستان». آموزشی که در آن مراکز می دادند، تشریح ساختار ادبی متن و مضمون های پیچیده نبود. آن چه به کودکان معصوم آن روز می آموختند، شبیه همین چیزی است که این روزها به دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا می آموزند. کار دیروزی ها محدود می شد به معنا کردن لغت مغلق و کار امروزی ها هم محدود است به همان، منتها با آب و تابی بیشتر.

آن چه شاعران قرن بیستم تجربه کردند، درواقع این بود که زبان عوام الناس را مکتوب کردند. قرن بیستم برای شاعران ایرانی قرن سیاست هم بود. کمتر شاعری را سراغ داریم که دم از سیاست نزده و حتی به خود دیده بود، ایران پیش از آن هم شاعر سیاسی به خود دیده بود، اما آن کجا که حرف ها به تصریح باشد و آن کجا که به تعریض باشد.

حافظ شاعری سیاسی است، اما سیاست او عملی و بازدارنده نیست. حرفش از سیاست آن قدر تند نیست که سرش را به باد بدهد، یا خانه نشینش کنند یا جلوی شعرش را بگیرند. جانب احتیاط را همیشه رعایت می کرد و ترجیح می داد تا آن جا که توان دارد، از ابهام استفاده کند.

سیاست در سعدی هم بیشتر محدود به بایدها و نبایدهاست. سعدی سخن از مدینه فاضله اش می گوید و حاکم وقت را خطاب قرار نمی دهد، اما شاعران قرن بیستم به نوعی سر تا پا سیاسی اند.

بدون شک میرزاده عشقی از سیاسی ترین شاعران تاریخ ادبیات فارسی بوده است. وقتی عشقی می سرود: «این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود/ دیدی چه خبر بود؟/ هر کاری که کردند ضرر روی ضرر بود/ دیدی چه خبر بود؟» حرف از سیاست می زد. تنها عشقی نبود که رسما وارد سیاست شده بود. بهار و دهخدا و نسیم شمال و عارف و فرخی هم وارد شده بودند. حتی نیما، پدر شعر نوی فارسی هم شاعری سیاسی بود. نیما به خوبی وضع سیاسی را حس می کرد و به قول رضا براهنی «آن را به یک موقعیت اجتماعی تبدیل می کرد.» (نقل به مضمون) درست است که به زبان شعر میرزاده عشقی ایرادها وارد کرده اند و آن را «گنگ» خوانده اند و حتی کسانی مثل ملک الشعرای بهار او را شاعری «عوام» دانسته اند، اما عشقی در شاعری توانا بود، خوش ذوق بود و در توصیف کم نظیر بود.

تشییع جنازه میرزاده عشقی

بدون شک برای منظومه «تابلوی ایده آل» او که در میان اشعار رئال فارسی باید جایگاه ویژه ای رزرو کرد. سبک نقلی و روایی او در آن منظومه کمتر نظیری دارد. میرزاده عشقی و هم نسلانش به لطف «تجدد» در قرن بیستم تجربه ای دیگر هم داشتند. میرزاده عشقی تنها شاعر نبود. او روزنامه نگار هم بود.

شاید نتوان به تفکیک گفت که کدام یک سر او را به باد داد. اما به گمانم این روزنامه بود که جانش را گرفت. تب و تاب روزنامه او را به هیجان می آورد، زبانش را تند و دشمنانش را تحریک می کرد. حتی بدون شک این روزنامه بود که باعث می شد شعرهای انتقادی او بیشتر احساسی از آب درآیند. حتی عشقی هم سخن هایی گفته بود که با سیستم قضایی گذشته باید به دارش می کشیدند، اما سردار سپه ظاهرا آن سخنان را خطرناک تلقی نمی کرد. تمدن غرب و آموزه هایش در ظاهر و باطن روشن فکران دوره مشروطه و رضاخانی رخنه کرده بود تا آن جا که بسیاری از تفکرات آن ها در آثار شاعرانی مانند عشقی نیز نشست.

انتقاد و اعتراض به سنت و میراث آن از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آن که در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد، در روزنامه ها دیده می شد. عشقی بی آن که در سنت ادبی فارسی تحقیق کند و میراث گذشتگان خود را بشناسد، زبانی خاص برای خود برگزیده بود؛ زبانی که شاید بتوان نام «اعتراض» بر آن گذاشت. این ویژگی تنها برای او نبود. بسیاری از هم نسلان او تنها در پی اعتراض بودند و بس.

این چیزی نیست که حاصل سال ها تدبر و تدق او در میراث گذشتگان و معاصرانش باشد. زبان «اعتراضی» او را باید در مطالعه آثار غربی دانست. عشقی زبان فرانسه می دانست. آن طور که نوشته اند، سال های کودکی اش را در مکتب خانه های محلی گذرانده بود و از هفت سالگی به بعد پا در مدارسی گذاشته تا فارسی و فرانسه تحصیل کند. ظاهرا پیش از آن که درسش در مدرسه تمام شود، سر از تجارت خانه یک بازرگان فرانسوی درآورد و به کار مترجمی پرداخت و رفته رفته به زبان فرانسه مسلط شد. حتی آن جا که عشقی از مزدک و آموزه هایش صحبت می کند، بیشتر به نوعی لاف زنی و بلوف زنی می ماند. اما این ها چیزهایی نیست که خشم دولت وقت را برانگیزد. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت، بلکه زبان «اعتراض های سیاسی» بود.

عشقی از 21 سالگی روزنامه نگار شد. ظاهرا در همان سن و سال بود که روزنامه ای را در همدان با نام «نامه عشقی» راه انداخت. از همان سال ها نیش قلمش را به سمت وثول الدوله گرفت و سیاست های آقای نخست وزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوق الدوله با انگلستان بسته بود، «معامله فروش ایران به انگلستان» نامید.

اشعار و نوشته های میرزاده عشقی عرصه را بر وثوق الدوله تنگ کرد. خشم آقای نخست وزیر برانگیخته شد و دستور داد شاعر را دستگیر کنند و به زندانش بیندازند. اما وقتی در ایران کودتا شد و سیدضیاءالدین نخست وزیر شد، عشقی هم کم و بیش با او همراه شد. نخست وزیر جدید را «تازه ساز ایران کهن» خواند و از او زیاد انتقاد نکرد. دولت سیدضیاءالدین برای عشقی دولت مستعجل بود. سه ماه بیشتر دوام نیاورد. یکی دو دولت دیگر هم بعد از او آمدند و رفتند تا نوبت به رضاخان سردار سپه رسید.

با آمدن آن دیکتاتور بالقوه، انتقادهای عشقی از یک سو بیشتر شد و از سوی دیگر تندتر. او مخالف سرسخت جمهوری رضاخانی بود و آن را «جمهوری قلابی» یا «جمهوری مصنوعی» می خواند. در شعرهایش بارها جمهوری را به استهزا گرفت. اگرچه سال ها بعد مورخان به تدریج سخن از این می گفتند که آوردن رضاخان بی دخالت انگلیسی ها نبوده است، اما میرزاده عشقی در همان سال ها همه آن «جمهوری بازی ها» را سناریوی انگلیسی ها می دانست.

روزنامه «قرن بیستم» شاید مهم ترین محصول عمر شاعر ناکام ما باشد. به گمانم اگر از شعرهای عشقی برتر نباشد، کمتر هم نیست. همان روزنامه «قرن بیستم» بود که دولت را برانگیخت تا او را ترور کند. عشقی روزنامه قرن بیستم را در همان سالی به راه انداخت که کودتاچیان سوم اسفندش تانک و نفربر به خیابان ها کشاندند؛ سال 1299 شمسی. چند شماره ای که درآمد، برای 18 ماه تعطیل شد. دو سال بعد دوره دوم آن از نو منتشر شد و باز هم برای چند ماهی تعطیل شد. دوره سوم آن ظاهرا 12 تیر 1304 از نو شروع شد و تنها یک شماره هم داشت. عاملان حکومت فی الفور روزنامه را توقیف کردند و به دستور شهربانی نسخه های روزنامه را جمع کردند و عده ای را اجیر کردند تا میرزاده عشقی را که تنها 30 سال داشت، از پا درآورند.

از قول عشقی نقل می کنند که روزنام «قرن بیستم» در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشته است. اما شهرتش را بدون شک بیشتر مدیون نام خود عشقی بوده است. آن چه باعث شد عشقی را به گلوله ببندند، داستان منظومی بود با نام «جمهوری سوار» که کنایه زیاد داشت. عشقی در این داستان منظوم حکایت دزدی را روایت می کند با نام «یاسی».

«یاسی» در روستایی در منطقه کردستان در غیاب کدخدا به خانه او می رفته و از خمره کدخدا شیره می خورده. کدخدا رد پا را می گیرد و به خانه «یاسی» می رسد و به او تذکر می دهد. روز بعد «یاسی» برای این که رد پا را گم کند، سوار خری می شود و دوباره شیر می دزدد. کدخدا این بار در اطراف خمره جای پای خر را می بیند و در خمره جای پنجه «یاسی» را: «دست، دست یاسی و پا، پای خر/ من که از این کار سر نارم به در».

عشقی در این حکایت تندترین انتقادها را علیه «جمهوری قلابی» به صورت شعر نوشت. اما تنها به همین شعر اکتفا نکرد. در همان شماره از روزنامه «قرن بیستم» کاریکاتوری از «مظهر جمهوری» منتشر کرد که مردی مسلح و خشمگین را نشان می داد که در دست راست تفنگ داشت و در دست چپ کیسه پول. عشقی رونامه های طرفدار جمهوری را به شکل حیواناتی مانند موش، سگ، الاغ، گربه، جغد و افعی در اطراف آن مرد مسلح آورده بود.

عشقی در دورانی زیست که شرایط کشور پیوسته در تلاطم بود. او نیز شاعری بود با طبع احساساتی که درباره وطن شعر می سرود و جامعه اش. به خاطر افکار انقلابی اش از انتقام و خون ریزی دم می زد، حتی عنوان یکی از مقالات خود را «عید خون» گذاشت. او در زندگی شخصی نیز آدم عجیبی بود. ازدواج نکرد و با کمک های خانواده و دوستانش و البته درآمد ناشی از نمایش های خود زندگی را سپری می کرد. از سمت های دولتی پرهیز می کرد و آن ها را نمی پذیرفت. در آخرین کابینه حسن پیرنیا مشهور به مشیرالدوله، وزارت کشور وقت، میرزاده عشقی را به شهرداری اصفهان برگزید، اما او قبولش نکرد و نرفت.

منبع: هفته نامه چلچراغ

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه کردن